قالب پرشین بلاگ


رويايـــــــــــــــــــــ سرخـــــــــــــــــــــ
نويسندگان


همه گویند که : تو عاشق اویی
 
گر چه دانم همه کس عاشق اویند
 
لیک می ترسم ، یارب
 
نکند راست بگویند ؟

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 22:36 ] [ جواد ]

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 19:17 ] [ جواد ]

براي ديدن باقي عكسها به ادامه مطلب مراجعه كنيد


ادامه مطلب
[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 19:14 ] [ جواد ]
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
"باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:
"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را
می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...
بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود
کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه
به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.

به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 12:22 ] [ جواد ]

تا آخر هيچ يك از شاگردان نتوانست به سئوالی كه معلم عاليقدر طرح‏ كرده بود جواب درستی بدهد .
هر كس جوابی داد و هيچكدام مورد پسند واقع‏ نشد .
سئوالی كه رسول اكرم در ميان اصحاب خود طرح كرد اين بود .
" در ميان دستگيره‏های ايمان كداميك از همه محكمتر است ؟ " .
يكی از اصحاب : " نماز "
رسول اكرم : " نه "
ديگری : " زكات "
رسول اكرم : " نه "
سومی : " روزه "
رسول اكرم : " نه "
چهارمی : " حج و عمره "
رسول اكرم : " نه "
پنجمی : " جهاد "
رسول اكرم : " نه " .
عاقبت جوابی كه مورد قبول واقع شود از ميان جمع حاضر داده نشد ، خود حضرت فرمود :
" تمام اينهايی كه نام برديد كارهای بزرگ و با فضيلتی است ، ولی‏ هيچكدام از اينها آنكه من پرسيدم نيست .
محكمترين دستگيره‏های ايمان‏

دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 12:18 ] [ جواد ]

دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد پس از دو ماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو خیانت کرده ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست :با عشق.روبرت

دختر جوان رنجیـده خاطر از رفتارمرد، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را همراه با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هرچه فکرکردم قیافه تورا به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت را ازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان !!

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 12:15 ] [ جواد ]

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:53 ] [ جواد ]

یه مرد حتی اگه چهار تا استخون پوسیده هم باشه

گاهی میشه تکیه گاهت

گاهی سایه ی سرت

گاه انگیزه ی زندگیت

ممکنه بشه هــــــــــــمه وجودت

اصلا مگه میــــــــــشه بدون مرد زندگی کرد ؟!!!

مگه میشه پدر نداشت ؟!

قید برادر رو زد ؟!

بدون عشق زندگی کرد ؟!!!

فقط کافیه یه مرد

مـــــــرد باشه ...

میشی بیخیال دنیا

اصلا اون میشه هـــــــــــــــــــــمه ی دنیات


[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:53 ] [ جواد ]

روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت: دلم می ‏خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.
شیخ بهایى گفت: قربان من یک هفته مهلت می ‏خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد،چنانچه باز هم اراده ی ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم.
شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای ( محل نماز خواندن) خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد، در این حال رهگذرى که از آنجا می ‏گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد و سلام کرد. شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: اى بنده ی خدا من می ‏دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا مى بلعد! تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت. و لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو.
مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته ، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه ‏اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت: امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته، فردا صبح زود هم من مخفیانه می روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم می شود.
شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد: اعلیحضرت، می خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست می دهند و مطلب را به خودشان اشتباه می فهمانند.


بقيه در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:52 ] [ جواد ]


با انتشار دادن چنین ویدیو هایی می توانیم کاری کنیم که دیگر هیچ کس جرات برخورد های این چنین وحشیانه ای با کودکان مظلوم این سرزمین را نکنید.

از همه دوستانم درخواست می کنم از تمام کانال هایی که در اختیار دارند به انتشار این کلیپ کمک کنند تا این معلم بی رحم شناسائی و به سزای اعمالش برسد.

 

دانلود غير مستقيم

s2.picofile.com/file/7243619672/moalem.mp4.html

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:27 ] [ جواد ]


مـــــــــــــرد است دیگر
گاهی تند میشود گاهی عاشقانه میگوید
مـــــــــــــرد است دیگر
غرورش آسمان و دلش دریاست
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد
… تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد !!

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:27 ] [ جواد ]

يكي ديگر از همسايگان نيز كه با شنيدن صداي فرياد وارد خانه آنان شده بود، بسرعت مار را كه نيمه جان بود از دهان نوزاد بيرون آورده و آن را كشت. 

مادر یک نوزاد گفت: در حال آماده‌كردن شيشه شير پسرم بودم كه ماري حدود ۳۰ سانتي‌متري را داخل دهانش پيدا كردم.

وي افزود: در حالي كه به چشمانم شك كرده بودم، تنها فرياد مي‌زدم.

يكي از همسايگان اين خانواده گفت: با شنيدن صداي فرياد سراسيمه وارد خانه آنان شدم كه اين پسر را در حال جويدن مار ديدم. صحنه تعجب‌آور و وحشتناكي بود.

يكي ديگر از همسايگان نيز كه با شنيدن صداي فرياد وارد خانه آنان شده بود، بسرعت مار را كه نيمه جان بود از دهان نوزاد بيرون آورده و آن را كشت.

به گزارش ایسنا،پزشكان يكي از بيمارستان‌هاي شهر «حيفا» پس از معاينه اين نوزاد گفتند: هيچ اثري از مارزدگي در بدن و دهان او وجود ندارد.

[ یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, ] [ 14:3 ] [ جواد ]

آبيها بدانند كه محبوبيت يعني اين

 

[ یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:58 ] [ جواد ]

 

این ننه صنوبرو بردن تو نمایشگاهی که شبکه ایرانیان گذاشته بود بردن تمامی نقاشیاشو فروختن ولی به خودش هیچی ندادن گفتن که می خوایم برات خونه بخریم بعدش دیگه سراغشم نیومدن

دانلود غيرمستقيم كليپ

s1.picofile.com/file/7253677846/MOV00034.mp4.html

 

[ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:50 ] [ جواد ]

پسر در حال دویدن…
زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو! (شپلخخخخخ “صدای پس گردنی”)
یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!

دختر در حال راه رفتن…
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای…
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟
یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!
من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین ..!

یعنی یه همچین حال و روزی داریم ما :|

[ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ] [ 1:5 ] [ جواد ]


فلانی؟..... میدانی؟..... میگویند رسم زندگی چنین است: می آیند..... می مانند..... عادتت میدهند..... و میروند..... و تو در خود می مانی..... و تو تنها می مانی..... راستی نگفتی؟ رسم تو نیز چنین است؟ مثل همه ی فلانی ها؟

[ جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, ] [ 19:19 ] [ جواد ]

كاپيتان پرسپوليسي‌ها از ماشين پياده شد و دخترك گلفروش را محكم بوسيد و پسري كه آدامس مي‌فروخت را بغل كرد.

 

 

 

هيچوقت يادم نمي‌رود بلوار ميرداماد را به سمت خيابان شريعتي رانندگي مي‌كردم. وقتي به چراغ قرمز 180 ثانيه‌اي‌اش برخورد كردم عصبي شدم. تازه از محل كارم تعطيل شده بودم و خيلي خسته بودم.

 

داشتم ديالوگ‌هاي معمولم در  مورد چراغ قرمزها و ترافيك‌هاي تهران را زمزمه مي‌كردم كه كودكي رو به من كرد و گفت: «آقا فال مي‌گيري» چند قدم آن طرف‌تر دخترك گلفروش با شاخه‌هاي لاله صدا زد: «آقا گل بخرديگه... خواهش مي‌كنم». جمله‌اش تمام نشده بود كه با غرور تمام، شيشه پنجره را بالا دادم تا صدايشان را نشنوم و مزاحم نشوند! وقتي چنين برخوردي را از من ديدند بي‌خيال شدند و رفتند سراغ راننده اتومبيل كناري‌ام.

 

 

BMW بود. رنگ قرمز و مدل ماشين سبب شده بود تا از ساير ماشين‌ها متمايز گردد.

 

 

 

پس از چند ثانيه ديدم پسرك فالگير با صداي بلند گفت: «بچه‌ها ... بچه‌ها بيايين علي كريميه... بازيكن پرسپوليس...» در يك چشم به هم زدن، پنچ شش نفر از كودكان كار، دور ماشينش را گرفتند. من هم بي‌اختيار سرم را چرخاندم تا عكس‌العمل علي كريمي را ببينم. او با لبخندي دنباله‌دار از همه كودكان فال و گل و شكلات گرفت تا آنها را خوشحال كند. چراغ سبز شد و بچه‌ها هنوز بي‌خيال كريمي نشده بودند. علي كريمي كه با بوووووق ماشين‌هاي پشت سرش مواجه شده بود، اتومبيلش را حركت داد و بعد از چراغ قرمز، ماشينش را نگه داشت. من هم از روي كنجكاوي پشت سر جادوگر ايستادم.

 

 

 

كاپيتان پرسپوليسي‌ها از ماشين پياده شد و دخترك گلفروش را محكم بوسيد و پسري كه آدامس مي‌فروخت را بغل كرد. امضا داد و تمام گل‌هاي لاله گلفروش را خريد و چند فال حافظ هم گرفت. برايم عجيب بود. مگر مي‌توان باور كرد جادوگر كه گاهي حوصله خودش را هم ندارد اينطور برخورد كند؟

 

 

 

دخترك گلفروش از فرط خوشحالي نمي‌دانست چكار كند و بالا و پايين مي‌پريد. كريمي كه ديگر نمي‌دانست چكار كند، با صدايي خش‌دار گفت: «بچه‌ها بايد بروم سر تمرين. ديرم شده.» خداحافظ... خداحافظ» كودكان كار نيز با تشويق چند ثانيه‌اي علي كريمي... كريمي دوستت داريم، او را بدرقه كردند...

 


* روایتی از مهدی مرتضویان

 

 


[ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:39 ] [ جواد ]



ســـــراغــم را نمیگیــــری چه شــــــد افتــــادم از چشمـَتــــــ ؟


منـــــم فــــانـوس لبخنـدَتـــ ، غـرورت ، گـــریه ات ، خشمـَتــــــ


اسیــرم ، خستـه امـ ، سیــرم ، مـــرا دریــاب می میــــرمـ


ســـــراغــم را نمیگیــــری نمیــــدانی


چه دلـــتنگـــــمـ ، چـه بی تابـم ، چه غمگینــــــم ، چه تنهــــــایـمـ

تــو را هـــر شـب صـــــدا کــردم

نمی بیـنی نمیـخوابمـ ؟

بیــا تا باورت گردد کـه بی تــو کمـــــتر از خــاکمـ

ولی بـا تــو بـه افلاکـم


بیــا با آرزوهایــــــم بسازم خانه ای در دل

ســـــراغــم را نمیگیــــری مگـــر بیــگانه ای بـا دل ؟

ســـــراغــم را نمیگیــــری

چه شــــــد افتــــادم از چشمـَتــــــ ؟

منـــــم فــــانـوس لبخنـدَتـــ  ، غـرورت ، گـــریه ات ، خشمـَتـــــــ

 

منبع :http://www.b4u.loxblog.com/

 

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, ] [ 15:20 ] [ جواد ]

رییس جمهوری  اسلامی ایران با اشاره به نوسانات اخیر در بازار ارز و سكه تاكید كرد: به عنوان مطلع می گویم هیچ مشكلی در اقتصاد كشور وجود ندارد و ما از ثبات اقتصادی برخورداریم.

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, ] [ 15:13 ] [ جواد ]

کاش كمي به فکر این طقل معصوم ها بودی که در سرمای زمستان اینطوری فال فروشی می کنند

كاشششششششششششش

 

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, ] [ 12:28 ] [ جواد ]
عمه بلقیس پسری داشت که به هزاران هنر آراسته بود. درسش را نیمه کاره ول کرده بود، بیکار بود ، سیگار می کشید، شایدم معتاد بود،  حرکات بی ناموسی می کرد، عرق خور بود، بد دهن بود… خلاصه هرچه خوبان دارند، او یک جا داشت.

من خونه ی عمه بلقیس زیاد می رفتم چون دخترش دوست من بود و البته هیچ شباهتی به برادرش نداشت. یک روز صبح داشتیم صبحونه می خوردیم. پسر عمه بلقیس هم آمد و سر میز نشست. معلوم بود از دنده ی چپ بلند شده. نگاهی به خواهرش کرد و گفت این چیه؟  معصومانه پرسید چی چیه؟ گفت این قلاده که بستی به گردنت! درش بیار. لقمه ی نون پنیرش را قورت داد و پرسید چرا؟؟ گفت برای اینکه من خوشم نمیاد.عمه بلقیس داشت چایی می ریخت، مثل همیشه لبش را گزید

 

بقيه در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ] [ 19:7 ] [ جواد ]
با توجه به قیمت سکه در مرز یک میلیون تومان ، از کلیه آقایان متاهل تقاضا میشود مقدار زاویه تعظیم را در گفت و شنود با همسر بیشتر کرده و ترجیحاً سر چسبیده به زانو قرار گیرد و در صورت نیاز به صورت درازکش به فرامین گوش دهند. همچنین شستشوی البسه و ظروف ، نظافت منزل ، پخت و پز و خرید به صورت ۱۰۰ درصد انفرادی بوده  و کلیه تقصیرات را بدون چانه زدن عهده دار شوید! به امید ارزان شدن سکه و جفتک پرانی مجدد
با تشکر – انجمن زن ذلیلان


[ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ] [ 19:7 ] [ جواد ]

بخاب ای جان شیرینم،

لالالا گل پونه
گدا امد در خونه
یه نان دادم بدش اومد
دونان دادم خوشش اومد
خودش رفت و سگش اومد
لالالا گل خشخاش
بابا رفته خدا همراش
لالالا گل فندق
مامان رفته سر صندوق
لالالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره
بخواب ای نازنین من مامان قربون تو میره

 

منبع: سايت اميد 20

[ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ] [ 19:6 ] [ جواد ]

خبر رسیده ارزشی ها دارند حسابی روی تخریب گلشیفته کار می کنند

[ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ] [ 19:6 ] [ جواد ]

حالا ما به درک!!!

مردم فلسطسن و لبنان رو دیگه نمیتونیم

با پول نفت شکمشون رو سیر کنیم.

طفلکیها به…رفتن!!!

[ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ] [ 19:4 ] [ جواد ]


دوستان لطفا با دقت به عکس ها نگاه کنید…


در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:36 ] [ جواد ]

بیش از صد مورد کودک وحشی گزارش شده است. ما ۱۰ تا از آن‌ها را که در زمان خود معروف شده‌اند، در اینجا می‌آوریم.

تاریخ پیدا شدن : ۱۸۶۷
سن هنگام پیدا شدن : ۶
محل : سکندرا
مدت زمان زندگی در طبیعت : ۶ سال
حیوانات : گرگ‌ها

بقيه در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:36 ] [ جواد ]

معلم،اگه من ده تاسیب داشته باشم ۹تاشوبخورم چندتاسیب باقی میمونه؟دانش آموزسبزواری،گی ممنه،اویکی شم خادت باخاربدبخت سیب نخارده.؟

[ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:36 ] [ جواد ]


این صحنه بسیار زیبا در باغ وحش دانمارک اتفاق افتاده است که در مقابل پرخاش خرس مادر بچه خرس با نوازش پاسخ مادر را می دهد

(از دستش ندين)

عكس در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:55 ] [ جواد ]


ترسم بمیرم ناگهو،خیری ندیوم ازجهو،اونجم به دوزخ بامبرن،اینجیم چونو اونجوم چونو…


فقط یه سبزواری اصیل میتونه این شعروبخونه

[ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:54 ] [ جواد ]
درباره وبلاگ

سلام به دوستان گلم فقط يه معرفي كوتــــاه از خودم چون مي دونم اكثر بچه ها بنده رو مي شناسند من جواد هستم(چقدر كوتاه) واسه آشنايي كامل و آگاهي از به روز رساني وبلاگ اين ايميل بنده(pplove1368@yahoo.com) در خدمتيم
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 52567
تعداد مطالب : 246
تعداد نظرات : 72
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


كد تغيير شكل موس